دوقلوهای من

شروع سیکل جدید من

دوستانی که می پرسند من دوقلو دارم یا میخوان بیان باید بگم من دارم برای دوقلو دار شدن جریان طبیعی IVF رو دنبال میکنم.  وخوشحال میشم که شمابهم امید بدین. همتونو میبوسم. امروز صبح شروع سیکلی شدکه من بایدبه میزان آمپولام اضافه کنم و کم کم برم برای تخمک کشی و انتقال وبعد دو هفته صبر کنم ببینم نی نی ها تو دلم جا خوش کردند؟ من خدا رو دارم پس مشکلی ندارم و هر چه بخواد اتفاق بیفته در وقت مبارک خودش میافته مهم اینه که من در نهایت لذت بردن از  لحظه حال تمامی تلاشهایم رو و هر انچه که از دستم برمیاد رو انجام بدم. از فردا دو تا آمپول دیگه هم بعد از ظهرها اضافه میشه تا حالا فکر کنم ده تا آمپول صبح ها زدم و با تمام وجود از اینکه ...
20 ارديبهشت 1390

با «فترضی» هیچ عاصی در مقام غم نبود

                                       بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم       وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى! (کتاب آسمانی قرآن-نشانه ۵ سوره ضحی) ...
15 ارديبهشت 1390

یک بسته تموم شد.

بسته های دکا  ٧ تایی هست وامروزهفتمین روتزریق کردم. پنجمین تزریق یه تابلوی لئوناردو داوینچی روی بازوی چپم انداخته اول سفیدبود بعد صورتی وحالا زرشکی شده تا کم کم سبز و ابی بشه و بعدش زرد و کم کم ناپدید بشه. خدایا ممنونم که بمن توان میدی تا در این راه برم.احساس میکنم خیلی خسته ام وتوان کمی دارم ولی بیاد خدا میافتم که میدونم منو بیاد داره ومراقبم هست. خدایا سپاس همه نعمت هایی که بمن دادی. امروز یه جمله از کتاب انتونی رابینز خوندم که میگفت فکر کنیدهمین الان اون چیزی هستیدکه میخواین ومن ازاینکه الان تو دل من قرار گرفتین و من میتونم با تمام وجودازتون مراقبت کنم وشادی بی نهایتی سراسر وجودمرا گرفته بسیار خوشحالم.خیلی احساس خوبیه.خدایا ...
15 ارديبهشت 1390

5 روز بتو نزدیکتر شدم.

امروز  پنجمین روزیه که آمپپولامو زدم و منتظرم. کمی درد داره و لی من تحمل میکنم. داریم بهم من و دوقلوها نزدیکتر میشیم.دیشب یه مهمونی تولد بودیم و چند نفر با بچه های کوچچولوشون اومده بودند و من خیلی خوشحال بودم که خدا یا تو هم داری بهمین زودی اینا رو بمن میدی. خلاصه وقتی احساس میکنم میخوام وجودشونو تو رحمم احساس کنم خیلی حس هیجان آمیزی بمن دست میده. خدایا امیدم بتوست امیدواری مرا حفظ کن. سپاس خدای را برای دوقلوهای عالی و نیکویم. بابایی تون الان زنگ زد و حال منو پرسید و این بمن انرژی زیادی میده واونم خیلی خوشحاله که شما دارین میان. دوستم داره ٢٠ میره کربلا و سوریه وقتی بهش گفتم برام دعا کن گفت فقط واسه حامله شدنت دعا میکن...
13 ارديبهشت 1390

عروس ویلیام وکیت

دیروز یه عروسی دعوت شدیم که نه لباس خاصی میخواست ونه به رفتن به آرایشگاه نیازی بود.آره عروسی نوه ملکه فعلی انگلستان که بطور زنده از ماهواره پخش میشد حسابی بما حال داد. عصر هم با همکار بابا لونی رفتیم اطراف و جواد آقا هم بودند و خلاصه خیلی کنار سپدارها و بند خاکی زیبا بود. شب هم بجای شام ملکه مرغ وپیتزا و سوپ بود که بابایی فیلم موتور جای زنبورهای عسل غفاری رو گذاشته بود که نمی اومد به من کمک کنه که  کلی استرس بهم وارد شد. بعدش امروز صبح آماده شدم بخواسته بابات که بریم ورزش باز همکارش بهش زنگ زد بریم سالن ورزش که بمن میگه تو تنهایی ورزش برو. من با همکارم برم. میدونه که حداکثر 2 هفته دیگه هست که من میتونم ورزش کنم و باید ه...
10 ارديبهشت 1390

اولین فال حافظ رو برای خودم گرفتم.

وقتی کد فال حافظ رو تو وبلاگم گذاشتم اصلا فکر نکردم که خودمم فال بگیرم. امروز برای اولین بار فال گرفتم که اومد: دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را        دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا و در تفسیرش گفته بود: شما با کوشش و مدارا و لطف خداوند موفق می شوی. مممنون حافظ جان.  
9 ارديبهشت 1390

اولین آمپول

امروز با نام خدا اولین آمپول رو برای نزدیک شدن به دو قلوهام زدم. آمپول یک دهم میلی گرم دکاپپتیل. زیرجلدی توی بازوی چپم.کمی درد داشت ولی قراره من با یه حس خوبی اینا رو تحمل کنم. از تمام دوستانی که منو همراهی خواهند کرد بسیار متشکرم به دلداری همتون نیازمندم. خیلی وقتا ترس وجودمو میگیره ولی من سعی میکنم سریع بر اون غلبه کنم. خودمو متوجه وجود خداوند میکنم که هست و اگر بخواد اون میده و ته دلم بخودم امید میدم که اون یاریم میکنه. در هر حال خیلی دوست دارم که دوباره یه نوزادو بو کنم دستای نازشونو تو دستم بگیرم و اونا انگشت منو تو دست بگیرن.چسبیدنشون به سینه و شیر خوردنشون. خلاصه همه چیزشونو میخوام. خدایا خودت این بار منو یاری کن و بمن دو...
9 ارديبهشت 1390

خدایا من با عشق تحمل می کنم.

برای تذکر به خودم:  صبر کن حافظ به سختی روز و شب              عاقبت روزی بیابی کام را(حضرت حافظ) ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت         با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت(حضرت حافظ) ...
8 ارديبهشت 1390

خوب حالا کجام؟

داستانهای گذشته رو گفتم. چون با روند آی وی اف آشنا بودم. در اسفند 89 قرص ال دی رو شروع کردم و روزهای 24 سیکلم به مشهد به کلینیک خصوصی نوین مراجعه کردم تا داروها برام شروع بشه ولی خانم دکتر روش درمانی رو برای من عوض کرد و گفت این سیکل که تموم میشه باید سیکل بعدی هم قرص بخوری و از روز 21 هم دکا پپتیل بزنی و بعد از سیکل بعدیش داروهای تخمک کشی شروع میشه. منم که عجولم حسابی حالم گرفته شد چون اینجوری تا خرداد کارم به عقب می افتاد ولی بهر حال من کاری نمی تونستم بکنم. از اسفند تا شهریور 90 هم مرخصی گرفتم که استرس محل کا رو نداشته باشم. حالا اینجام که ذره ذره بنویسم از حسم و از امیدهایم و از شما عزیزان بخوام که برام دعا کنید وبا نوشته هاتون ...
8 ارديبهشت 1390